زینبزینب، تا این لحظه: 21 سال و 29 روز سن داره
زکیهزکیه، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
خاطرات منخاطرات من، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خـــــــــــاطـــــرات مــــــــن و خـــــــــــواهرم

سفر مشهد با مدرسه

1395/8/25 21:10
نویسنده : …zeinab…
1,773 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم.دلم خیلی واسه اینجا تنگ شده بود آخه اینترنت قطع بود.هفته پیش از طرف 

مدرسه رفتیم مشهد. خیلی خوش گذشت جای همتون خالی.جمعه هم پدرم برای اربعین رفت 

کربلا دوشنبه برمی گرده 3روز پیاده روی بودن امروز رسیدن کربلا.7روز هم کربلا هستن.از سفر 

مشهد براتون بگم.دوشنبه 10 ابان روز حرکت به سمت مشهد بود ششب قبلش دوستام تو گروه

تلگرامی که باهم داریم همش می گفتن ما استرس داریم ما میدونیم یه اتفاقی میوفته انقد 

گفتن که به من هم استرس وارد کردن و اونشب نتونستم خوب بخوابم هی می خوابیدم و  بعد

از استرس بیدار می شدم صبحش رفتیم مدرسه ساعت 1 قرار بود مادر ها واسمون ناهار بیارن

مامانم واسم لوبیا پلو اورود.ساعت 2 که بچه های مدرسه تعطیل شدن اونایی که نتونستن با ما

بیان از جمله دوس صمیمی م فاطمه کلی گریه کردن و التماس دعا گفتن و باهامون خداحافاظی کردن. ما 4تا دوستیم خودم و مبیناو شیوا وفاطمه از ما 4تا فقط فاطمه نتونست

با ما بیاد مشهد چون ظرفیت محدود بود و جا پر شد.بعد از تعطیل شدن بچه های مدرسه

مداح اومد واسه مون چاووشی خوند.راستی یه چیزی یو نگفتم وقتی مامانم واسم ناهار اورد

زکیه هم با هاش بود اصلا منو  ول نمی کرد بالاخره حدودای ساعت3 سوار ماشین شدیم .

زکیه وقتی من سوار اتوبوس شدم کلی گریه کردگریهتا حدی که من که سوار شده بودم

پیاده شدم و دوباره باهاش خداحافظی کردم که گریه نکن و زود میام و این چیزا.ولی بازم

داشت گریه میکردغمگین.17 ساعت توی راه مشهد بودیم فردای اون روز یعنی سه شنبه حدودای

ساعت 7 رسیدیم مشهد. اونجا دانش اموزهای مشهدی دیدیم که دارن میرن مدرسه و خیلی

خوشحال شدیم که ما نمیریم مدرشهخندونکرفتیم هتل مسلم ابن عقیل .استراحت کردیم برای

نماز مغرب و عشا رفتیم حرم اونجا مشاور دینی مدرسمون یکم واسمون حرف زد و اشکمون

و در اوردغمگین.بعد نماز و خوندن زیارت نامه رفتیم بازار.به زکیه قول داده بودم واسش عروسک

خرس میخرم اونجا کل بازار و گشتم تا واسه زکیه خرس پیدا کردم.فردای انروز چهار شنبه 

رفتیم کوهسنگی خیلی حال داد . بعد کوهسنگی هتل و بعدش دوباره حرم و بعد هم بازار

فرداش یعنی پنجشنبه هم دیگه کلا رفتیم حرم.هووووووووووف چقدر حرف زدم خسته شدین

برین ادامه مطلب عکس های سفر رو براتون گذاشتم====

 

 تو اتوبوس

حرم رفتن

کوهسنگی

و این هم بستنی تو راه برگشت از کوهسنگی

بازار رفتن و خرید 

وراه برگشت و ناهار تو یکی از رستوران های تو راه

تموم شد امیدوارم بزودی قسمت همتون بشهآرام

 

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

دریا
26 آبان 95 15:27
خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
…zeinab…
پاسخ
اره خیلی جای شما خالی
❤ آجی معصومه ❤
26 آبان 95 15:53
زیارتت قبول عزیزم
…zeinab…
پاسخ
مرسی
معصومه باروئی
27 آبان 95 12:04
زیارت قبول البته ماکه خونمون مشهده . راستی ممنون ازاینکه نظرت رو درموردذ پست وبلاگم گفتی
…zeinab…
پاسخ
خوش به حالت هر وقت دلت گرفت میتونی بری حرم خواهش کاری نکردم